یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه سن داره

یاشار

خونه خاله سارا

عزیز دلم دیشب برای اولین بار وقت خواب خونه نبودی چون خیلی دوست داشتی خونه خاله سارا بخوابی. به خصوص این چند روز خاله خدیج اینا از کرمان اومدن خونه خاله سارا میخوابن دیروز همش به من می گفتی چرا خاله خدیج اینا اونجا میخوابن ولی ما نمی خوابیم . خیلی دودل بودم که آیا کار درستیه که بذارم اونجا بخوابی یا نه ؟ بالاخره به این نتیجه رسیدم شاید تجربه خوبی برات باشه و  به استقلالت کمک کنه از طرفی مهدت هم تعطیله و باید صبح میبردمت همونجا . کلی هم به خاله ها سفارش کردم مواظبت باشن توی راه برگشتن بابات گفت به نظر من کار درستی نیست و بچه باید شب خونه خودش بخوابه بهش گفتم بیا برگردیم بیاریمش گفت نه دیگه . خیلی بیشتر دودل شدم رسیدم خ...
13 خرداد 1391

دوست داشتن

 یاشار گلم ! واقعا روانشناسا راست میگن که بچه ها به خصوص بین ٣ تا ٧ سالگی خیلی زیاد میخوان بدونن که آیا دوست داشتنی هستن و پدر مادرا دوستشون دارن یا نه . با وجودی که من روزی بالغ بر ١٠ بار بهت میگم دوست دارم و حتی وقتی از دستت ناراحت و عصبانی ام باز هم میگم دوستت دارم ولی از کار بدی که کردی ناراحتم ، باز هم ممکنه توی روز یکی دوبار ازم بپرسی مامان منو دوست داری ؟ به خصوص وقتی کار بدی می کنی ومن باز هم تاکید می کنم خیلی دوستت دارم همیشه دوستت دارم حتی وقتی از کاری که کردی ناراحت باشم . باز هم اینجا توی وبلاگت میگم خیلی خیلی دوستت دارم عزیز دلم . عاشقتم . خدا تو رو حفظ کنه و کمک کنه که انسان خوبی باشی و به مامان کمک کنه که در این راه ...
11 خرداد 1391

خاله طلا

پسر گلم ! امروز میخوام یه سلام مخصوص به خاله طلای گل بکنیم که خیلی دوست داشتنیه و هر روز به وبلاگت سر می زنه و نه تنها تو که همه خواهر زاده ها (آرش ، پریا و ایلیا ) دوستش دارن از بس که خاله ی مهربون و گل و همه چی تمومیه . خاله طلا  چند ماهیه عروس اصفهانیا شده و از موقع عقدش بیشتر اصفهانه . البته قبلش هم بیشتر کرمان پیش خاله خدیج بود . خیلی دوست داشتم همیشه پیش ما بود و تو می تونستی از وجودش و نیروی مثبتش استفاده کنی اما زندگی همینه دیگه . بهتره براش آرزوی خوشبختی کنیم و بگیم خیلی خیلی خیلی دوستت داریم امیدواریم در کنار آقا عادل خوش و خرم باشی .    ...
9 خرداد 1391

یاشار و پانیذ

عزیز دلم دیروز با دوستا و همکارای مامان رفتیم خونه خاله محدثه ( دوست و همکار مامان ) چون الان دو ماهه که یه کوچولوی ناز خوشگل به اسم پانیذ به دنیا اورده . تو خیلی خاله محدثه رو دوست داری آخه اون خیلی گل و مهربونه . اینم یه عکس از تو و پانیذ دوماهه : ...
2 خرداد 1391

میجان

روز جمعه رفتیم روستای میجان پیش بابابزرگ ( بابای مامان ) . خیلی خوش گذشت . خاله سارا و خاله خدیج میخوان بیان اینجا خونه ویلایی بسازن . متاسفانه چون من زیاد اهل عکاسی نیستم باز هم یادم رفت دوربین ببرم اما با دوربین آقا مسعود ( شوهر خاله سارا ) چندتا عکس ازت گرفتم که اگه یادم موند ازش می گیرم و می ذارمشون .
26 ارديبهشت 1391

جشن پایان سال

عصر سه شنبه جشن پایان سال مهد کودکت ( مهد روش نو ) توی تالار جام جم بود . متاسفانه یادم رفت دوربین ببرم اما بعدا عکسات رو از خانم حیدری ( مسئول مهد کودکت ) می گیرم و می ذارم . البته جشن پایان سالی که پارسال برگزار کردن بسیار مفصل تر و با شکوه تر بود اما خیلی طول کشید . انشاءالله مهر امسال میری پیش دبستانی . دیروز دستتو باچاقو یه کوچولو بریدی خیلی از دیدن خونت وحشت کرده بودی ولی من خیلی با ارامش برخورد کردم و گفتم چیزی نیست مامان گلی.  یه چسب روش زدم و گفتم خیلی زود خوب میشه . دیشب بجای اینکه بگی مامان دستم ایشالا کی خوب می شه می گفتی مامان دستم خدارو شکر کی خوب می شه؟
21 ارديبهشت 1391

خواب ناز کودکی

اینجا رفته بودیم بندرعباس یادم نیست چند ماهه بودی ولی هنوز یه سالت نشده بود سوار لنچ داشتیم می رفتیم قشم و تو روی پای مامان خوابیده بودی . این عکس رو خاله طلا ازت گرفت . ببین چقدر ناز خوابیدی قربونت برم : بقیه عکسها در ادامه مطلب   اینجا هم داری به دریا نگاه می کنی توی دستای بابا : اینجا توی راه رفتن به بندر عباسیم و تو داری بستنی می خوری ( خیلی بستنی دوست داری )   ...
19 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاشار می باشد