یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه سن داره

یاشار

سروتمین

نوروز امسال رفته بودیم سروتمین . خیلی جای باصفاپیه : بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
12 فروردين 1394

مامان کامله عزیز از پیش ما رفت

          پسرم!  29 روزه عزادار رفتن مادر عزیزم هستم .سن زیادی نداشت . 63 ساله متولد 1330 بود. در اثر بیماری سرطان . دو ماه آخر خیلی درد کشید خیلی زیاد . . یک زن بی نظیر ، فعال و پر از انرژی . چند روز بعد از رفتنش یه شب وقت خواب بهم گفتی مامان! کاش مامان کامله فوت نمی کرد ،خیلی دلتنگشم . گفتم ای کاش مامان جان اما مرگ جزئی از زندگی است و همه یه روز میان و یه روزم میرن. امیدوارم همیشه در خاطرت بمونه که چقدر دوستت داشت . خیلی دلتنگشم ... ...
25 دی 1393

پای عاشق !

              عزیز مامان پریروز وقتی از مدرسه رسیدیم خونه رفتی دست و پاهاتو بشوری. از اونجا صدا زدی مامان پاهام قرمز شدن ٬ چرا؟ گفتم چیزی نیست لابد چون پاهات از صبح تو کفش بودن اینطورین . بعد از چند دقیقه صدا زدی آهان مامان فهمیدم چرا پام قرمز شده لابد عاشق یه پای دیگه شده ! یه پای خانم ! ( و این احتمالا از اینجا ناشی میشه که توی فیلمهای کارتونی که دیدی وقتی دو نفر عاشق هم میشن لپهاشون قرمز میشن ) . ...
5 آذر 1393

فراموشی مامان

              عزیزم خیلی متاسفم . دیروز ظهر وقتی رسیدیم خونه گفتی مامان برام خوراکی نذاشته بودی . وای که چقدر ناراحت شدم شاید صدبار گفتم الهی بمیرم مامان . چطور یادم رفته بود ؟!! . بهت گفتم باید به خانم معلمتون میگفتی به من زنگ بزنه . مثل اینکه فقط گفته بودی خانم مامانم برام خوراکی نذاشته ( الهی بمیرم ) و اونم فقط گفته لابد یادش رفته !!  و دیگه هیچکاری نکرده ( راستی معلمتون عوض شد و یه خانم دیگه به اسم سمنبر میجانی اومده ‍٬  خانم خوبیه ولی فکر نمیکنم چندان تفاوتی داشته باشه و من بعدا فکر کردم ما کار اشتباهی کردم  در هر حال معلم قبلی هم بد نبود و داشت تلا...
5 آذر 1393

روزبه

            عزیزم دیروز پسر خاله طلا به دنیا اومد . اسمشو گذاشتن روزبه . قرار بود وقت زایمانش خاله خدیج بره پیشش اما چون مامان کامله خیلی مریضه و بیمارستان بستریه عصر یکشنبه من میرم به سمت اصفهان  و به خاطر مدرسه مجبورم تو رو بذارم پیش خاله سارا . تلفنی با خاله طلا حرف زدم نمیدونی چقدر خوشحال و راضی بود خداروشکر همش میگفت خیلی نازه . کلی انرژی مثبت داشت بخاطر دیدن روی ماه گل پسرش. اصلا درد رو فراموش کرده بود! سرشار از احساس قشنگ مادر شدن٬ بود .به خصوص که خاله طلا کلا خیلی با احساسه . دیدی که تازه شماها رو چقدر دوست داره . بیا با هم مادر شدنش رو بهش تبریک بگیم . ایشالا...
17 آبان 1393

علی و معصومه

           یاشار گلم! پارسال یه درس توی کتاب فارسی داشتین به اسم علی و معصومه که بچه های با ادب و پاکیزه ای بودن و خیلی خصوصیات خوب دیگه . انگار تو عاشق این دوتا اسم شدی شاید به خاطر زیاد خوب بودنشون. امسال ٬ ابتدای سال هنوز کتابای دوم رو شروع نکردین و یادآوری سال گذشته است ( جمله سازی و ... ). توی تمام جملاتت میخوای از این دوتا اسم استفاده کنی . گفتم مامان نمیشه که همش همین دو اسم رو بنویسی. میگی مامان من میخوام در آینده وقتی ازدواج کردم اسم دخترم رو معصومه و اسم پسرم رو علی بذارم ٬ میخندم و عاشقانه و ممتد نگاهت میکنم ( چقدر پسرم بزرگ شده ! ) و می نشینم به انتظار آن روز در حالیکه...
10 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاشار می باشد