بوی ماه مهر
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه بوی ماه مهرماه مهربان بوی خورشید پگاه مدرسه از میان کوچه های خستگی می گریزم در پناه مدرسه باز می بینم ز شوق بچه ها  ...
نویسنده :
مامان
8:38
همشاگردی سلام
چقدر این روزا یاد این شعر با همون آهنگش افتادم همش توی ذهنمه. آغاز سال نو با شادی و سرور هم دوش و هم زبان حرکت به سوی نور آغاز مدرسه فصل شکفتن است در زنگ مدرسه بیداری من است در دل دارم امید بر لب دارم پیام همشاگردی سلام همشاگردی سلام یادش بخیر ، یادش بخیر ...
نویسنده :
مامان
8:32
آخر هفته
عزیز دلم! اخر هفته رفتیم میجان. مامان بزرگ ( مامان کامله ) خداروشکر خوب شده و بعد از هفت ماه از کرمان اومد خاله خدیج و بچه هاش هم اومدن با بابا بزرگ و خاله سارا و بچه هاش عصر یکشنبه رفته بودن میجون ما هم بابا مهدی عصر چهارشنبه رسوند . خیلی خوش گذشت . با بچه ها حسابی ترکوندین . عصر جمعه اقا مسعود اومد دنبال خاله سارا و خاله خدیج و بابا بزرگ اومدن جیرفت که برن کرمان. ما موندیم بابا مهدی بیاد دنبالمون که طبق معمول بابات دیر کرده بود توی فاصله ای که منتظرش بودیم یه حرف جالب زدی ، گفتی " مامان! بابا مهدی چه بابای دیرکننده ایه " . بالاخره بابات ساعت ١٠ شب اومد. شام خوردیم ...
نویسنده :
مامان
8:23
خونه ی جدید
پسر نازم یادم رفت بگم که بیشتر از یک ماهه اومدیم توی خونه ی جدید ( یک واحد از آپارتمانیه که بابا نجاتی تازه ساخته ) ایشالا تا یه سال دیگه خونه ی خودمون ساخته میشه . یه خونه ی حیاط دار که هردومون خیلی دوست داریم. یه چیز دیگه ، وقتی من یا بابا مهدی رو میبوسی بلافاصله صورتتو میاری جلو که ما هم تو رو ببوسیم خیلی جالبه . می بوسمت عزیزم هزاران بار و دوستت دارم خیلی زیاد ...
نویسنده :
مامان
11:19
بدون عنوان
عزیزم سه تا از دندونای بالات تقریبا همزمان افتادن خیلی قیافت بامزه شده وقتی نگات میکنم خندم میگیره یه کم شبیه نی نی ها شدی خیلی عزیز شدی . خیلی وقته مطلب نذاشتم تابستونا تقریبا یه حالت رکود داره و اتفاق خاصی نیفتاده به جز گرمای بسیار شدید که همه جای کشوره به خصوص شهر خودمون که کلا گرمه. راستی به سختی تونستم مدرسه ی شاهد ثبت نامت کنم یک میلیون تومن پول گرفتن تازه هنوز اوکی اوکی هم نشده . متاسفانه توی شهر خودمون مدرسه ی بهتری نیست . با سیستم مدارس غیر انتفاعی هم که اصلا موافق نیستم به خصوص مدارس غیر انتفاعی جیرفت که دیگه خیلی مشکل داره. ع...
نویسنده :
مامان
10:26
واکسن 6 سالگی
عزیز مامان! امروز با هم رفتیم واکسن 6 سالگیتو زدی . از دیشب که بهت گفتم ذهنت حسابی درگیر بود و می گفتی نمیخوام بزنم . تقریبا دو ماه پیش برای چکاب بردمت دکتر توی آزمایشگاه خوب نتونستن ازت خون بگیرن و یه خورده اذیت شدی وگرنه تا قبلش اصلا از آمپول نمیترسیدی . امروز هم خانمه یه خورده دیر اومد توی این فاصله دو تا دختر سال اول دبیرستانی واکسن زدن و حسابی داد و قال راه انداختن و گریه کردن بیشتر باعث ترست شدن . ولی وقتی واکسنو زدی گفتی مامان اصلا درد نداشت . ...
نویسنده :
مامان
10:50
اینم عکسای تولد 6 سالگیت
عزیز مامان همونطور که گفتم دست تنها بودم و نتونستم ازت عکس بگیرم بابا مهدی هم خیلی حوصله ی اینکارو نداره . چندتا عکس هول هولکی گرفتم حتی نتونستم یه عکس تکی از خودت بگیرم. طرح کیک انتخاب خودته بقیه عکس ها در ادامه مطلب - بابا مهدی - دایی جان(دایی بابا مهدی)- یاشار- مامان رخساره (مامان بابا ) ...
نویسنده :
مامان
10:35
جشن پایان سال پیش دبستانی
عزیز مامان دیشب از طرف مهد کودکتون براتون جشن پایان سال گرفتن. ایلیا هم با خودمون بردیم خیلی بهتون خوش گذشت دوتا شهر ای ایران و جان مریم رو شما بچه های پیش دبستانی دسته جمعی خوندین . نمایش و آهنگ و فشفشه و .... بقیه عکس ها در ادامه مطلب - ...
نویسنده :
مامان
11:07