یاشاریاشار، تا این لحظه: 17 سال و 17 روز سن داره

یاشار

رفتیم اصفهان

              پسر عزیزم!  12 تا 17 خرداد رفتیم اصفهان پیش خاله طلا و روزبه گلی . با بابابزرگ و خاله خدیج و خانواده آقای بهداشت . خیلی خوش گذشت . شهر رویا هم رفتیم. اینم عکسایی که خاله طلا ازتون گرفته : ابو الفضل ـ ستایش ـ یاشار گلم ـ روزبه گلی ـ بابابزرگ عزیزـ پریا بقیه عکس ها ( شهر رویاها ) در ادامه مطلب ...
20 خرداد 1394

عزیزم تولدت مبارک

          پسر گل مامان! 8 سالگیت مبارک . . البته به خاطر مدرسه جشن تولدتو پنج شنبه گرفتم . خیلی هم بهت خوش گذشت . برات کیک باب اسفنجی درست کردم .خیلی دوست داشتی چندتا از همکلاسیهاتو دعوت کنی چند روز قبلش گفتی مامان هیشکی نمیاد و خیلی ناراحت بودی و منم خیلی ناراحتت بودم. اما خوشبختانه دوتاشون اومدن . علیرضا افروز و طاها کمالی و برادرش با آرش و ایلیا . خیلی بهتون خوش گذشت . شبم که بزرگترا اومدن . عکسا رو بعدا میذارم. بازم تولدت مبارک عزیز دل مامان ایشالا صد ساله شی. همراه با سلامتی و شادی. خیلی دوستت دارم . عاشقتم . ...
29 فروردين 1394

عزیزمی

نیمه ی دوم تعطیلات عید امسال که من میرفتم سر کار اینجا خونه ی خاله سارا که همه ی خاله ها و بچه ها هم بودن ٬ خاله طلا شکار لحظه ها کرده مثل اینکه تو رفتی زیر میز و به خالت گفتی دلم برا مامانم تنگ شده : ...
23 فروردين 1394

سروتمین

نوروز امسال رفته بودیم سروتمین . خیلی جای باصفاپیه : بقیه عکس ها در ادامه مطلب ...
12 فروردين 1394

مامان کامله عزیز از پیش ما رفت

          پسرم!  29 روزه عزادار رفتن مادر عزیزم هستم .سن زیادی نداشت . 63 ساله متولد 1330 بود. در اثر بیماری سرطان . دو ماه آخر خیلی درد کشید خیلی زیاد . . یک زن بی نظیر ، فعال و پر از انرژی . چند روز بعد از رفتنش یه شب وقت خواب بهم گفتی مامان! کاش مامان کامله فوت نمی کرد ،خیلی دلتنگشم . گفتم ای کاش مامان جان اما مرگ جزئی از زندگی است و همه یه روز میان و یه روزم میرن. امیدوارم همیشه در خاطرت بمونه که چقدر دوستت داشت . خیلی دلتنگشم ... ...
25 دی 1393

پای عاشق !

              عزیز مامان پریروز وقتی از مدرسه رسیدیم خونه رفتی دست و پاهاتو بشوری. از اونجا صدا زدی مامان پاهام قرمز شدن ٬ چرا؟ گفتم چیزی نیست لابد چون پاهات از صبح تو کفش بودن اینطورین . بعد از چند دقیقه صدا زدی آهان مامان فهمیدم چرا پام قرمز شده لابد عاشق یه پای دیگه شده ! یه پای خانم ! ( و این احتمالا از اینجا ناشی میشه که توی فیلمهای کارتونی که دیدی وقتی دو نفر عاشق هم میشن لپهاشون قرمز میشن ) . ...
5 آذر 1393

فراموشی مامان

              عزیزم خیلی متاسفم . دیروز ظهر وقتی رسیدیم خونه گفتی مامان برام خوراکی نذاشته بودی . وای که چقدر ناراحت شدم شاید صدبار گفتم الهی بمیرم مامان . چطور یادم رفته بود ؟!! . بهت گفتم باید به خانم معلمتون میگفتی به من زنگ بزنه . مثل اینکه فقط گفته بودی خانم مامانم برام خوراکی نذاشته ( الهی بمیرم ) و اونم فقط گفته لابد یادش رفته !!  و دیگه هیچکاری نکرده ( راستی معلمتون عوض شد و یه خانم دیگه به اسم سمنبر میجانی اومده ‍٬  خانم خوبیه ولی فکر نمیکنم چندان تفاوتی داشته باشه و من بعدا فکر کردم ما کار اشتباهی کردم  در هر حال معلم قبلی هم بد نبود و داشت تلا...
5 آذر 1393

روزبه

            عزیزم دیروز پسر خاله طلا به دنیا اومد . اسمشو گذاشتن روزبه . قرار بود وقت زایمانش خاله خدیج بره پیشش اما چون مامان کامله خیلی مریضه و بیمارستان بستریه عصر یکشنبه من میرم به سمت اصفهان  و به خاطر مدرسه مجبورم تو رو بذارم پیش خاله سارا . تلفنی با خاله طلا حرف زدم نمیدونی چقدر خوشحال و راضی بود خداروشکر همش میگفت خیلی نازه . کلی انرژی مثبت داشت بخاطر دیدن روی ماه گل پسرش. اصلا درد رو فراموش کرده بود! سرشار از احساس قشنگ مادر شدن٬ بود .به خصوص که خاله طلا کلا خیلی با احساسه . دیدی که تازه شماها رو چقدر دوست داره . بیا با هم مادر شدنش رو بهش تبریک بگیم . ایشالا...
17 آبان 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاشار می باشد